قصه ی آدم...

قصه ی آدم، قصه ی یک دل است و یک نردبان...
قصه ی بالا رفتن، قصه ی پله پله تا خدا، قصه ی جستجو، قصه ی از هر کجا تا او....
قصه ی آدم، قصه ی پیله است و پروانه، قصه ی تنیدن و پاره کردن ، قصه ی به درآمدن، قصه ی پرواز...
من اما هنوز اول قصه ام، قصه ی همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالای بلندی واهمه دارد از افتادن!پروردگارم!

دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟ من هنوز اول قصه ام، قصه ی هزار و یک نشانی، نشانی ات را اما گم کرده ام...باد غرور وزید و نشانیت را برد.
نشانیت را دوباره به من می دهی؟ با یک چراغ و یک ستاره ی قطبی؟!
من هنوز اول قصه ام، قصه ی پیله و پروانه، پیله ی بافتن را فراموش کرده ام...
به من می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟ پروانگی را یادم میدهی؟
دو بال ناتمام و یک آسمان... من هنوز اول قصه ام.

جملات زیبا

 معجزه دوستی

 معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود

و در میان دل اقامت دارد،

شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید

...و چگونه آغاز می شود ♥

اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد

همیشه موهبتی خاص می بخشد،

و شما متوجه می شود که دوستی

ارزشمندترین نعمت خداوند است!






به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

جملات زیبا

اگر کسی همان مقدار عشقی که شما نثارش میکنید، نثارتان نکرد، و به گونه ای رفتار کرد که گویی در اغلب اوقات اهمیتی ندارید، این میتواند نشانه ای بزرگ از این حقیقت باشد که در زندگیتان به وی نیازی ندارید. تنها کسانی که واقعاً در زندگیمان به آنها نیاز داریم، آنهایی هستند که به ما احترام می گذارند و در زندگیشان به اندازه کافی خواهانمانند.





به ادامه مطلب بروید

ادامه نوشته

پسرک گاهی...



پسرک گاهی...

دخترکِ قصه ات را بانویِ من صدا کن !

گاهی که با عجله اسمت را می گوید...

آرام بگو...

جانم ؟

بعد می بینی چه با شرم می گوید...

جانت بی بلا ...

گاهی بی دلیل برایش آبنبات چوبی بخر...

کنارش بنشین و تماشا کن دخترکی را که...

ذوق می کند از همان آبنباتی که باور کن...

شیرینش بیشتر بخاطرِ دستانِ توست...

پسرک...

بیا یک رازِ دخترانه برایت فاش کنم :

دخترها بیشتر از هرچیز سادگی دوست دارند...

یک سادگی پر از شوق هایِ کوچک و رنگی...

دله شکسته

اولین ﮐﺴﻲ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻣﻴﺸﻲ ﺩﻟــﺘﻮ ﻣﻴﺸﮑﻮﻧﻪ ﻭ ﻣﻴﺮﻩ
    ﺩﻭﻣﻴﻦ ﮐﺴﻲ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ
        ﺍﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻗﺒﻠﻲ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯿﮑﻨﻲ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺩﻟﺘﻮ ﺑﺪﺗﺮ ﻣﻴﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﻴﺰﺍﺭﻩ ﻣﻴﺮﻩ
            ﺑﻌﺪﺵ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ
                 ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﻣﻴﺸﻲ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻣﻲ ﮐﻪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﻱ
                      ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺭﻧﮕﻲ ﻧﺪﺍﺭﻩ
                           ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐــﻪ ﺍﮔﻪ ﻳﻪ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺸﻪ
                                  ﺗﻮ ﺩﻟﺸﻮ ﻣﻴﺸﮑﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺯﺵ ﺑﮕﻴﺮﻱ
                                        ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﻴﺮﻩ ﺑﺎ ﻳﮑﻲ ﺩﻳﮕﻪ
                                             ابنطوریه ﮐﻪ ﺩﻝ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﻴﺸﮑﻨﻪ ﻭ ﻋﺸﻘﻲ ﺩﯾـــﮕﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧـﺪﺍﺭﻩ.....!

گریستم....

دیشب برای خاطره هامان گریستم...

در گوشه اتاقمان فـــراوان گـریستم...

با یاد لحظه های پر از عشق و زندگی...

بغضی مرا گرفت و چو باران گریستم...

آسان ز دست رفتی و تنهاترین شدم...

تنها برای خاطرت ای جان گریستم...

سخت است ای عزیز فراموش کردنت...

شاعر شدم برای تو آسان گریستم...

دیشب هوای چشم تو کردم دلم گرفت...

دیشب برای خاطره هامان گریستم...

دلم تنگ است

دلم تنگ است و می دانم که می دانی...

نمی دانم که می دانی گهی شادم گهی غمگین...

نمی دانم که می دانی چه سخت است دربدر بودن...

به مانند طـــوفانی در ســــفر بودن...

ز فـــرط تنهایی به خاکی تشنه دل بستن...

به چشم اغیار چون کـــــوه بودن...

ولی در خود به آرامی شکستن...

غــــم پنهان تنهایی و خون جگر خوردن...

دلم تنگ است و می دانم که می دانی

فکر می کردم

گاهی وقتها فکر می کردم که همیشه پایان، آدم را به سمت یک آغاز می کشاند...

اما وقتی دلم شکست، وقتی صدای شکستن دلم را شنیدم...

و تا چشم گشودم دیدم، که کوه غرورم پر شده از شکسته های آیینه آینده روشن...

وقتی دیدم چگونه پا روی دلم گذاشتی، از اوجِ غرور به قعرِ دلتنگی سقوط کردم...

وقتی که بوی خاک خیس و سرمای لطیف، که از درز پنجره سکوتم، گونه دلم را...

نوازش می داد و دل سنگی احساسم با اولین بارش غربت شکست...

باور کردم که...

همیشه یک پایان انسان را سمت آغازی دیگر نمی کشاند...

گاهی باید پایان را آموخت اما بی آغازی دیگر ...

گاهی باید در پایان زندگی کرد و از پشت پنجره پایان به خاطرات گذشته نگریست...


گاهی باید پشت حصارِ حسرت در خاطرات...

زمانی که دستهای دلمان را گره کورِ عشق زدیم...

و با تیغ وداع گسلان

ســــ ـــ ـــخت است...

ســــ ـــ ـــخت است...
سخت است درک کردن دخــــ ـــــتری که غــ ـــم هایـــــ ـش را خودش میـــ ــداند و دلش ...
که همه تنـــ ـــــ ـــــها لبــــخـــندهایش را میبینند ؛
که حســــ ــــــ ـــــرت میـــــخورند بـــخاطر شاد بودنــــ ــــ ـــش ...
بخاطر خنده هایـــــــ ــــــــ ــــش ...
... و هیــــــ ـــــــــ ــــــچکس جز همان دختـــــ ـــــر نمیــ ـــداند چقدر تنهاســ ـــــت ...
که چقدر میـــــــــ ـــــــ ـــــترسد ...
از باخـــــــــ ــــــــتن...
از اعتــــ ــــــ ــــــمادِ بی حاصلش ...
از یــــــ ـــــــــ ــــــخ زدن احساس و قلبــــــ ـــــــ ــــش ...
از زندگــــــ ـــــــــــ ــــــی ...

همه رهگذرند

من یاد گرفته ام

وقتی بغض می کنم

وقتی اشک می ریزم

منتظر هیچ دستی نباشم

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم

مرهمی باشم بر جراحتم

من یاد گرفته ام

که اگر زمین می خورم

خودم برخیزم

من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت

من یاد گرفته ام

که همه رهگذرند

همه

بیزار باش

بیزار باش از معشوقی که اسم هرزگی هایش را بگذارد "آزادی"

اسم نگرانی هایت را بگذارد "گیر دادن"

و برای بی تفاوتی هایش "اعتماد داشتن به تو" را بهانه کند

" زَטּ " یعنــــے مــَـטּ !!!

" زَטּ " یعنــــے مــَـטּ !!!

      ڪـه عشـــوه هــایـــم ב وב مـــے ڪنــــد . . .

         اُبُـهــتــــِ مردانـــــــه اَتـــــ را . . .

              ×.::|[ سَـقـطــِـ ـه !! ]|::.×

                 ×.::|[ به زنآنــ ـِـگی ام قسَــم ، اِنســ ـ ــانَم !! ]|::.×



دلم خوش نیست

دلم خوش نیست

غمگینم

کسی شاید نمیفهمد

کسی شاید نمیداند

کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی

تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی

عجب احساس زیبایی

تو هم شاید نمیدانی

دلتنگستان "4"


بدترین چیز اینه که محبت مـــادر رو با "هان" و "چیه؟" جواب بدی...

بعد زنگ یه غریبه رو که فقط هوسه ، با "جانم" جواب بدی!

******

روزهایی هست که تلفنم را جواب نمیدم

چون قبل از برداشتن تلفن باید صدایم را عوض کنم و شادترش کنم

و من حوصله‌ی عوض کردن صدایم را ندارم

به همین سادگی.....!


******


بهتر از جمله "دوست دارم" ؛ جمله " بهت اعتماد دارمه "

هر کسی میتـونه هـر کی رو دوست داشته باشه

ولی به هر کسی نـمیشه اعتماد کرد


******

برای خودتون یک خلوت دست نیافتنی داشته باشید

گاهی باید خیلی از اتفاقات را

فقط با خودت در میان بگذاری

دلتنگستان "4"

امروز در قلبم برای همیشه پلمپ شد

به جرم دوست داشتن های بی مورد!

لطفا دیگر سراغ آن نیایید

حتی با مجوز رسمی از عقل!


******


تو را دوست دارم

بدون این که علتش را بدانم

محبتی که علت داشته باشد

یا احترام است،

یا ریا . . ..


******


ﻋﺎﺷـــــــــــﻖ ﺷﺪﻥ ﭼﯿﺰ ﺳـــــــــﺎﺩﻩ ﺍﯾﺴﺖ .…

ﺁﻧﻘــــــــــﺪﺭ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬــــــــــﺎ

ﺗـــــــــﻮﺍﻥ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺩﺍﺭﻧــــــــــﺪ !

ﻣﻬﻢ ﻋﺎﺷــــــــﻖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ ؛

ﺑﯽ ﺍﻧﺘــــــــــﻬﺎ ﺑﯽ ﺯﻭﺍﻝ

ﺗﺎ ﺍﺑــــــﺪ ؛ ﺑﯽ ﻣﻨـــــﺖ … !!!

    مــرا دخـــتر خانـــوم مے نـامــند ؛


    مــرا دخـــتر خانـــوم مے نـامــند ؛

    مــضمونــے که جذابیتــش نفــس گـیــر استــــ....

    دنیاے دخترانه مـن

    نه با شمع

    نه با عروسـک معنــــا پیدآ نمــےکند

    و نه با اشک و افسون

    امــا تمام اینها را در بر مےگیــرد

    مــن....

    نه ضعیفم نه ناتـــوان

    چـــرا که خداونـد مرا بــدون خشونت و زور و بـــآزو مے پــسندد

    اشکــ ریـختـن ضعفـ مـن نیستـ

    قدرت روح مــن است

    زنم ...

    آزادم ...

    هنوز نفس میکشم،غریبه نیستم،نفسهایم را خفه نکنید

    بر سرم حجاب مالکیت نکشید،عروسک نیستم ...

    طاقچه ای هم نیستم که بر سر آن بشینم که نگاهم کنید ...

    بازیهای بی محتوای زن و مرد تمام شد

    اگر پا به پا نمیایی ... دست به دست هم نکن ...

    دوستم داشته باش برای آن چه که هستم

    نه آن چه که تو میخواهی .

بخاطر بسپار

هنگامي که دل کسي را ميشکني

صداي شکستنش را به خاطر بسپار

تا هنگامي که دلت را شکستند

رو به آسمان فرياد نزني خدايا به کدامين گناه


احمق! ما مرده‌ايم

من نمي‌توانم باور کنم.

فکر مي‌کنم همه‌اش خواب مي‌بينم.

آخر چه‌طور ممکن است؟

مگر مي‌شود از ديوارها عبور کرد،

يا از آب گذشت و خيس نشد؟!

ما تمام اين کارها را کرديم، حتّي از کوه پرت شديم و خراشي برنداشتيم.

احمق! ما مرده‌ايم

خَطِ قِرمِز

رویِ تَمامِ " دوستَت دارَم "هایی کِ بَرایَم مینِویسی ...

یِک خَطِ قِرمِز میکِشَم ...

نَه ...!

فِکر نَکُن بَراَیم بی اَرزِشَند ..

حَتی دُروغهایَت هَم زیبایَند ..

خَطِ قِرمِز میکِشَم تا کَمی اِحساس بِ خُود بِگیرَند ...

آخَر میگویَند قِرمِز رَنگی ست پُر اَز اِحساس ...!!!

دنبال بهانه نباش

دنبال بهانه نباش عزیزکم...

چشم که گذاشتم

برو...

و هر وقت خواستی

برگرد...

من تا بی نهایت شمردن می دانم...!

ديوانه باران نديده


سهراب گفتی: چشمها را باید شست... شستم ولی...؟

گفتی: جور دیگر باید دید ... دیدم ولی...؟

گفتی: زیر باران باید رفت... رفتم ولی...؟

او نه چشم های خیس و شسته ام را دید

نه نگاه دیگرم را

او هیچکدام را ندید!!!

فقط در زیر باران به طعنه ای خندید و گفت: دیوانه ی باران ندیده...