ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ...

ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﺖ ﺭﺍ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ﺑﺎﻧﻮ !
ﺑﻠﮑﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﺮ ﺗﻨﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ...
ﺑﻔﻬﻢ ﻋﺸﻖ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩ
ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻮﺩ ...
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻖ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺘﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﻣﺴﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﻭ ﻫﻤﺨﻮﺍﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺍﮔﺮ ﻋﺸﻘﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﯾﺪ
ﭼﻮﻥ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻫﺴﺘﯽ ﺟﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﻠﺒﺶ ﺛﺎﺑﺖ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﻧﯿﺴﺖ !!
ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﻔﺖ ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﻮﺷﮑﻠﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ .
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺗﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺣﺎﮐﻢ ﺫﻫﻦ ﺍﻭ ﻫﺴﺘﯽ ...
ﺍﯾﻦ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﯾﻌﻨﯽ
ﺑﺎﻟﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩت;
ﮐﻪ یک ﻣﺮﺩﯼ در ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎهت است
ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ
ﺑـــــــــــــــــــــــــــــﺲ

قصه ی آدم...

قصه ی آدم، قصه ی یک دل است و یک نردبان...
قصه ی بالا رفتن، قصه ی پله پله تا خدا، قصه ی جستجو، قصه ی از هر کجا تا او....
قصه ی آدم، قصه ی پیله است و پروانه، قصه ی تنیدن و پاره کردن ، قصه ی به درآمدن، قصه ی پرواز...
من اما هنوز اول قصه ام، قصه ی همان دلی که روی اولین پله مانده است، دلی که از بالای بلندی واهمه دارد از افتادن!پروردگارم!

دست دلم را میگیری؟ مواظبی که نیفتد؟ من هنوز اول قصه ام، قصه ی هزار و یک نشانی، نشانی ات را اما گم کرده ام...باد غرور وزید و نشانیت را برد.
نشانیت را دوباره به من می دهی؟ با یک چراغ و یک ستاره ی قطبی؟!
من هنوز اول قصه ام، قصه ی پیله و پروانه، پیله ی بافتن را فراموش کرده ام...
به من می گویی پیله ام را چگونه ببافم؟ پروانگی را یادم میدهی؟
دو بال ناتمام و یک آسمان... من هنوز اول قصه ام.

صندوق خدا...

بزرگی می گوید: خداوند همه ی مشکلات را اداره میکند، لطفا به خاطر داشته باش که خداوند

به کمک تو نیازی ندارد.

اگر درزندگی وضعیتی برایت پیش آمد که قادر به اداره کردن آن نبودی برای رفع کردنش تلاش

نکن....

 آن را در صندوق برای خدا بگذار تا انجام دهد بگذار همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان

مورد نظر او نه تو...

وقتی مطلبی را در صندوق خدا گذاشتی همواره با اضطراب آن را پیگیری نکن، در عوض روی

همه ی چیزهای عالی و شگفت انگیزی که الان در زندگیت وجود دارد تمرکز کن...

"برای خوشبخت بودن"


برای خوشبخت بودن فرش قرمز لازم نیست....
دفتری پر از ورق، نمره بیست، یا اسکناس هزاری لازم نیست....
لباس پر از طلا لازم نیست.....
به خدا لازم نیست...
نیازی به فریاد حوادث نیست....
موسیقی باران برای دلخوشی کافی است...
سلامی به پدر، نگاهی به خواهر کافیست...
برای خوشبخت بودن آغوش گرم یک مادر کافی است...
سواری روی موج خیال، نشستن کنار یادگاری ها، رفتن میان خاطره ها کافیست...
برای خوشبخت بودن یک احساس کوچک خوشبختی کافیست، یک لبخند کافیست...
باور کن....
یک دعا کافیست..
.